این روزها مادرجون سنا از قم اومده تا به مامانش تو نگهداری سنا به مامانیش کمک کنه. هرچند اینوریها هستن اما مادر آدم یه چیز دیگست...مادر جون هی قربون صدقه نی نی میره و نازش میده...یهو سحر عصبانی میشه و میگه مادر جون بسه دیگه نازش نده...وگرنه میام خفه اش میکنم ها!!!! بیچاره مادرش 8 سال صبر کرد تا سحر بزرگ بشه و بعد بچه دومشو بیاره تا ازین اتفاقات نیفته...ای دل غافل مشکلات بزرگتر شد... سحر خیلی خانم و مهربونه و خواهرجونشو خیلی دوست داره اما یهو صبرش سرومد...آخه مادرجون شما که معلمی اونم دوم ابتدایی، باید اخلاق سحر رو بهتر بشناسی...آخه این همه قربون تصدق رفتن نی نی چی بود....حسادت بچه درومد دیگه...اینا رو نوشتم که وقتی سحری بزرگ شد ...