سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

سحر و سنا

دم عید

١٨ اسفند عروسی امیر پسرخاله مامانت بود و شما هم بدون بابایی رفتین قم. آخه دم عید کار داره.. و قرار بود تا 25 اسفند بمونید و با ماها برگردین شمال. سحر هم که اونجا میمونه تا بعد سال تحویل بابا مامانش برن دوباره قم.. خلاصه شما و مامانی میخواین برگردین.. مامانی که زنگ زد گفت سختشه که بیاد تهران خونمون و قرار شد با اتوبوس برید امشب فعلا چیزی معلوم نیست اما امسال اولین سالیه که شما هستی کوچولو... تازه ننقا برای برنده شدن سحر تو مسابقات ژیمناستیک براش یه ساعت خوشگل خریده. باید صبر کنه تا سحر برگرده.. من هم یه جوراب ناز از جورابان برات خریدم. البته عیدیت هم که سر جاشه.. پس امسال عید شما یکی یدونه ای برای بابا مامانت...یکماه و نیمه که ن...
24 اسفند 1390

روزهای آخرسال 90

سلام خوشگلای عمه..در واقع خوشگل بابا..وااای بابایی اونقدر ازتون تعریف میکنه که آدم میگه وااای دخترهای شاه پریون... خوب راست میگه.. ما از اواسط بهمن دیگه شمال نیومدیم و عکسی ازتون ندارم..اما عمه ناز اومده بود و اینجا و من هم برای عید شما و مامانت لباس خریدم و فرستادم.. میگن پوشیدی و خیلی خوشگل شدی..مخصوصا بابابزرگ میگفت لباس سنا از همه ناز تره..البته هنوز محیا گلی رو با لباس جدیدش ندیده بودند.. دیدی چه نازه...بعدا با خودت برات  عکس میذارم.. دیشب هم برات مولفیکس خریدم تا تجهیزات عیدت کامل بشه...عمه به این مهربونی آخه کجا دیدی.. اما طفلکی واسه سحر مامانت نگفت چیزی بخرم..اون هم لج کرد و من قول دادم یه چیز ب...
1 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سحر و سنا می باشد