سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

سحر و سنا

مراسم چهل روزگی

عمه ها تازه از سفر کیش برگشتن و قرار شد ننقا روز دوشنبه ٧/آذر/٩٠ دخملمونو ببره حموم..هر چند که ما نبودیم و با تلفن جویای احوالات بودیم... این شبها شبهای محرمه و همه ساله این روزها مامانی میاد خونه ننقا تا هم خودش و هم اون تنها نباشن. چون بقیه میرن مسجد شام و عزاداری...امسال هم که شما هستی و هر روز بقیه میتونن اونجا ملاقاتت کنن... ازین روزهاش هم عکس ندارم..ایشاله فردا میریم شمال و عکسهای جدید میارم...البته اگه دخملی به بهونه تعطیلات خونه مادرجونش نخواد بره... اینا رو آوردم:   حتما دیروز عصر هفتمین روز محرم رفتی سر خاک عمه زهره نه...خیلی اونجا اینموقع صفا داره...بابایی...
13 دی 1390

محرم

امسال عاشورا چون تعطیلات سحری زیاد بود سنایی به اتفاق خانواده به خونه مادرجون قم رفتند!!! و محیا نتونستند اونا رو ببینه.. جاشون خالی بود.. امروز هم من از دانشگاه واسه شما پوشک موفیکس خریدم ( توفیق اجباری از طرف یکی از همکاران) و تا کوچیک نشده باید برات بفرستم شمال... عمو جون وحید دیروز اینجا بود کاش داشتمش و برات میفرستادم.. خدا کنه تا به دستت (؟؟) برسه واست کوچیک نشه !!! ببینمه به چی ها فکر میکنه... کوچولوی عمه قیافه جدیدتو تو ذهنم ندارم... ...
21 آذر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سحر و سنا می باشد