بهمن 90
اینبار یه هفته تعطیلات ٢٨ صفر بود و من و محیا اومدیم شمال و شما هم جایی نرفتید و میشد ببینیمت و ازت عکس بندازیم..دیگه کم کم داری خانمی میشی..واااای بابایی ات خیلی بهت مینازه... دیگه حسودی سحر که خیلی وقت بود درومده و حسودی محیا هم کم کم داره درمیادو خودش رو واسه اونی که نازت میکنه لوس میکنه..با بچه ها اومدیم خونتون و بعدشم رفتیم خونه عمه ریحانه..این هم چندتا عکس: تو عکسها کاملا واضحه که اصلا آبریزش بینی نداری و اصلا هم تف نمیکنی..آخه عمه فدات..دکترت گفته که لثه هات برای دندون آماده میشن تازه سرما هم خوردی: اینجا ادای فرشادو درآوردی: و محیا( دختر عمه) و سنا: ...