مهمونی دخترامون
صبح نی نی های نازم بخیر. چند روزی بود که به اصرار زیادم، ننقا اومدن تهران پیش ما...و هی میگفت دلم برای سنا کوچولو تنگ شده...برای سحر هم یه لباس کادوگرفته..عمه سمانه هم زنگ زد و هی از جوجه تعریف میکرد میگفت سنا عین هلوی رسیده نصفش سرخه و نصفش سفید....عکس خوشگلیشو نشون نمیده باید بیای و ببینیش...
امروز 8 آبانه که بابابزرگ اینا برگشتن شمال و قراره امشب واسه جوجه شام مهمونی بدن...تولد سحر هم 3 آبان بود و امشب قراره مهمونی واسه هردوشون باشه...جای ما خالیه...وای اگه محیا بود چه ذوقی میکرد...
خوش بگذره....
جای محیا جونم خالیه
چقدر این عمه که خاله محیا باشه زحمت نگهداری محیا رو کشید. الان حسابی اوستا شده و میتونه سنا رو راحت ضفت و رفت کنه...درست نوشتم؟؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی